...
کنار پنجره ای چون مسافران دگر
به آنچه مهلت دیدار هست، می نگرم
به این طبیعت خاموش، کائنات، حیات
که هیچ پرده ای از راز آن گشوده نشد
به سرنوشت بشر!
به این حکایت غمگین که “زندگی” نامند
به این هیاهوی دیوانه وار بر سر هیچ!
...
به عشق، نور امیدی در این سیاهیِ کور!
No comments:
Post a Comment